جدول جو
جدول جو

معنی تفت دادن - جستجوی لغت در جدول جو

تفت دادن
(تَءْ)
کمی در تابه برشته کردن. کمی سرخ کردن. بی روغن و آبی حرارت دادن به چیزی، در ظرفی برآتش نهاده. در آشپزی بودادن چنانکه آرد حلوا را در تابه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تفت دادن
تفت دادن گوشت و مانند آن. کمی حرارت دادن تا رنگ آنها بگردد حرارت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تفت دادن
حرارت دادن، داغ کردن، نیمه سرخ کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست دادن
تصویر دست دادن
دست خود را در دست کس دیگر گذاشتن هنگام ملاقات، مصافحه، کنایه از بیعت کردن، پیمان بستن، کنایه از به دست آمدن، حاصل شدن، کنایه از روی دادن، کنایه از میسر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وفق دادن
تصویر وفق دادن
مطابقت دادن، سازش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
پیچ و خم دادن رشته، ریسمان، زلف و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفا دادن
تصویر صفا دادن
زدودن چیزی و به آن جلا و رونق دادن، پاک و پاکیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلت دادن
تصویر غلت دادن
کسی یا چیزی را در روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گرداندن، غلتانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت دادن
تصویر پشت دادن
تکیه دادن به چیزی، برگشتن، رو گردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن و گریختن از پیش دشمن، پشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(سِ لِ کَ دَ)
بهم زدن. زیر و رو کردن. جنبانیدن از جای خود: انگورها را لفتش مده غجمه مره، یعنی زیر و رو مکن و مجنبان انگورها را که حبه حبه خواهد شد و حبه ها از خوشه ها جدا میشود (به لهجۀ خراسانی) ، لفت دادن کاری یا سخنی یا چیزی را، بی فایدتی و علتی به درازا کشیدن آن. بیش از حد لزوم از آن گفتن. اغراق در امری درآوردن. بیش از آنچه هست نمودن. رجوع به لفت و لعاب دادن و لفتش دادن شود
لغت نامه دهخدا
(حِ کَ / کِ دَ)
در ظرفی مسین و جز آن، چیزی بر آتش نهاده نیم برشت کنند. و امروز تفت دادن گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سرخ کردن. بریان کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از صفا دادن
تصویر صفا دادن
پاکیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظفر دادن
تصویر ظفر دادن
پیروز گردانیده اظفار مظفر کردن، پیروز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلت دادن
تصویر غلت دادن
غلتانیدن، یا غلت آواز. بگردانیدن آواز ترجیع صوت تحریر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذت دادن
تصویر لذت دادن
مزه دادن ایجاد لذت و خوشی کردن، مزه خوش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقت دادن
تصویر وقت دادن
توم دادن اوام دادن زمان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفق دادن
تصویر وفق دادن
سازگار کردن مطابق کردن سازگار کردن، مطابق شدن سازگار بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفا دادن
تصویر شفا دادن
چاره کردن درد، تندرست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
فتیله کردن، پیچاندن نخ و ریسمان و مفتول و زلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیت دادن
تصویر پیت دادن
پیچاندن، پیچ دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفع دادن
تصویر دفع دادن
امروز و فردا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بهم زدن، زیر و رو کردن، بیش از آنچه هست نمودن، لعاب دادن و لفتش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت دادن
تصویر پشت دادن
تکیه کردن، استناد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست دادن
تصویر دست دادن
مصافحه کردن، بیعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
میزان و تنظیم کردن وضع و حالت و ترتیب نشستن شخص در برابر دوربین عکاسی که غالبا برای رعاین فنی بدستور عکاس صورت میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحفه دادن
تصویر تحفه دادن
هدیه دادن پیشکش دادن ارمغان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترس دادن
تصویر ترس دادن
متوحش ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پست دادن
تصویر پست دادن
کشیک دادن بنوبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفت دادن
تصویر لفت دادن
((لِ. دَ))
طول دادن کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشت دادن
تصویر پشت دادن
((~. دَ))
به چیزی تکیه دادن، روگردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پست دادن
تصویر پست دادن
((~. دَ))
کشیک دادن به نوبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
((دَ))
تافتن، پیچ دادن، خماندن، زلف و ریسمان و امثال آن را پیچ و خم دادن، چیزی را در ظرفی فلزی در حرارت آتش بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن، پرتو افکندن، روشن ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست دادن
تصویر دست دادن
((~. دَ))
بیعت کردن، پیمان بستن، میسر شدن، حاصل شدن، اتفاق افتادن، فرصت به دست آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشت دادن
تصویر پشت دادن
تکیه
فرهنگ واژه فارسی سره
شرمسار کردن، خوار داشتن، تحقیر کردن، سبک کردن، سرشکسته ساختن، خفیف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد